شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

وقتی تو رفتی آسمان افتاد

...

وقتی تو رفتی آسمان افتاد
 مابین خط ریز چین‌هایم 
رفتی ولی دلشوره‌هایت ماند 
در پشت دست آستین‌هایم 

آن آسمان لاجورد آن روز
ابر جنون‌آمیز با خود داشت
در اوج تابستان موهایم
خاکستر پاییز با خود داشت

ویرانی یک‌ریز با خود داشت
ویرانی وقتی نمی‌آیی
ویرانی پاد آرمان شهری
ویرانی «صد سال تنهایی»

بعد از تو کل شعرهای من
از بیت بیتش مرگ می‌ریزد
در کوچه‌های خیس تنهایی
پاییز از هر برگ می‌ریزد

این اشک‌ها باران پاییز است
پاییز هم اهل مدارا نیست
باران برای خانه‌ی ویران
باور بکن اصلاً گوارا نیست

باران برایم با طراوت نیست
من دست‌های شسته از جانم
در سینه‌ام یاد درختی نیست
من ذهن غمگین بیابانم
با جل‌جل باران چشمانت
خاک درون سینه‌ام فرسود
آن کرم‌های لخت بی‌پیله
پروانه‌های راستینم بود

خاک درون سینه‌ام فرسود
من کوزه‌ای که زخم باران خورد
سم می‌تراوید از ترک‌هایم
انسان‌ترین پروانه‌هایم مرد

وقتی که رفتی با خودم گفتم
پل می‌شوم پشت قدم‌هایت 
بر گرده‌ام هی راه می‌رفتند 
تاریکی سنگین غم‌هایت

تو رقص پای مست پیروزی
من پیچ‌و‌تاب زخم سربازم
تو نغمه‌ی مستانه‌ی نوروز
من قارقار زاغ لجبازم 
من قوطی کنسرو خالی در 
پس‌کوچه‌ی سررفته‌ی صبرم
کنج اتاق‌خواب روی تخت
صبر دهان واکرده‌ی قبرم

وقتی نباشی شعر می‌خشکد
بین من و «من» جنگ می‌گیرد
بر روی زاغ روسیاه باغ
باران تند سنگ می‌گیرد
آتش شدی، ای پایتخت رود
آتش برایت مثل بازی بود
من ابتدای مُردگی بودم
تا زندگی راه درازی بود

آن سوختن‌ها واقعی بودند
خاکسترم ققنوس می‌خواهد
این خاک، از گیلاس چشمانت
یک جرعه اقیانوس می‌خواهد

گیلاس‌های تلخ چشمانت
جفتی شراب شور در خود داشت
یک قطره از هر زندگی آن‌جا
دریایی از کافور در خود داشت

گیلاس‌های تلخ چشمت کو؟
من مست بی‌اندازه می‌خواهم!
سمی‌تر از طرز نگاهت چیست؟
یک جفت مرگ تازه می‌خواهم

بین همه بود و نبودن‌هات
بودای آغوشت مرا می‌برد
یک استکان لبخند تو بس بود
هر مرد در آغوش تو می‌مرد

هر تکه ای از آسمان هستی
لطفاً همیشه صاف و آبی باش
از ابرهایت مرگ می‌بارد
تا می‌توانی آفتابی باش

محمد علیپور

شعرها

در خبرهای شبانه

در خبرهای شبانه

احمدرضا احمدی

می‌توانی باشی

می‌توانی باشی

محمود بهرامی

سه شعر از علی بیکی

سه شعر از علی بیکی

علی بیکی

شاعر

شاعر

فریاد غفوری