اذان مغرب
برای خودش پدیدهایست…
کمونیستها هم
صدای مؤذنزاده را دوست دارند
نمیدانم از کجا باید شروع کنم…
راستش را بخواهی
هیچکس
با برنامه نویسی که چایی نخورد
دوست نمیشود
تو اما با بقیه فرق داری
با تو
دیوار خانه پنجرهتر میشود
بی تو
آسمان
چند پرنده کوچکتر
خودت که میدانی…
من با نسیمی
که از صبح تو وزیده
قاصدک شدهام…
این رقص آسان
با باد
اتفاق نمیافتاد
برفرض
هوا کمی هم خنک باشد…
هیچ آدم عاقلی
یک بعد از ظهر پاییزی را ول نمیکند برود
به جای قدم زدن با تو
سرما بخورد
منکه از همان اول مطمئن بودم
نه بهخاطر روی ماهی که شبها
در خیابان پرسه میزد
یا خورشیدی که از حیاط همسایه طلوع کرده بود
دلیل قاطع من
احتمال تو بود…
من را به حال خودت بگذار
گیرم
شازدههای کوچولو
شبهایشان پر ستاره است…
با گلهای سرخی
که در هر ستاره سوسو میزنند
پروانه های من اما
دور دهان تو می چرخند…
با تو
همیشه فصل گردهافشانی ست
خودت که شاهدی…
مهرشهر کرج
یا حومه واشنگتندیسی
فرقی نمیکند…
من همیشه
به باغهای سیب و میوههای رسیده
سلام کردهام
تقصیر من نیست که هر شب عاشق زنی میشوم
که تصادفن همسرم است