شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

جنگ یک شوخی ست

 

آتش پشت‌سرش راه افتاد بود
آب
آب را از کف دست خودش نوشید
تغزل پلاک خانه‌ام را کنده بود و 
محزون بود و متفکر!
و یکلیا کنار رود ابانه قدم می‌زد*

تو او یا...
پاشید آب پشت‌سرِ سرباز وظیفه‌ای
که زود برگردد
از جنگی دوسه بُعدی که بر صفحه‌ی تلویزیون
صورتکی بر چهره داشت
و می‌رقصید با فاحشه‌ای که فقط
کودکان گرسنه می‌زاید!
تا بودریار را ‌بخنداند در آکواریومی
که فلاسفه سرگرم حل معما بودند!
و کودک مرده گفت: من گرسنه‌ام
پس هستم!
ـ سلام مادر!
اما این‌جا
آن که میکروفن را به‌دست گرفته‌ست
قصد به‌نیش‌کشیدن ذرت را دارد
فلز براقی‌ست ذرت که می‌برقاند
صورت آدم‌های بر در حلقه‌ی داروندار را
و خیابان‌ها خواب ندارند!
«حالا مرا پنهان کن
لابه‌لای دفتر شعرت
که خانه‌ی مخروبه‌ی ساحلی رو به خزرم
خیره در رفت‌وآمد موج‌ها»

دید که روسری‌اش را انداخت در
آتشِ قرمزِ آبی‌رنگ
ـ دوستت دارم با این دو رنگِ به یک‌رنگی‌ها!
محبوب مرا ندیده‌اید ای... ای دختران اورشلیم؟

رنگ‌ به رنگ شدند
یک دوسه رنگی که به غروب پیوستند!
شیطان کنار یکلیا نشسته بود*
و رود ابانه در خودش قدم می‌زد!

دید که دست بر ماشه گذاشت
به غروبا غروب   او
دیوار روبه‌رو «تن» من بود
و به‌علاوه‌ی منِ «من» بود
و شاعرانی که «با شمشیر آخته بر می‌انگیختند
قرنی وحشت‌زده را»
مالارمه بود و یک «دیگر»ی که
رگباری می‌نوشت سطرهای درخشان را درخشان‌ترانی که
زمان ایستاده بود با نوک پستان‌هاش!

پی‌نوشت:
** نگاه کنید به: یکلیا و تنهای او - تقی مدرسی
 

علی باباچاهی

شعرها

امشب هر چه باران ببارد برای من است

امشب هر چه باران ببارد برای من است

سابیر هاکا

یک اعلان عمومی برای تذکر دوباره

یک اعلان عمومی برای تذکر دوباره

سردار شمس‌آوری

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

اقبال معتضدی

بر پیراهن بیمارستان

بر پیراهن بیمارستان

فرخنده حاجی زاده