شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

این زندان را با خودم می‌برم به دشت

سروده در بند 209 زندان اوین

این زندان را با خودم می‌برم به دشت
از او می‌پرسم این غروب
شیون کدام شهر بر مطبخ جنازه سوخت؟
این گهواره را
که از استخوانم زده بیرون
می‌دهم بادها به دماوند ببرند
هوا را برایش از میان زوزه‌ها بیرون بکشند
و غبار قله‌ای را
که از لای سیم‌ها می‌بویمش
از روی چهره‌ی قبرها کنار بزنند.
امشب را با خورشید می‌خوابم
که از او شقایقی سوخته در گلوم
به درهای باز می‌گویم: معشوق!
تا آن نفس که دیگر برف
روی صورتم آب نشود
اما تو، ای میهن!
به خون سلول‌ها بگو که دوام صبح‌اند
بگو هر چشمی بیدارتر بماند
شب تاریک‌تر می‌کوبد بر پلک‌هاش.
 

آتفه چهارمحالیان

تک نگاری

حصر خانگی

حصر خانگی

علی باباچاهی

شاعر، زندان و شعر ...

شاعر، زندان و شعر ...

محمدرضا عبادی صوفلو

شعرها

با تلویزیون

با تلویزیون

مریم فرجی

زیر سایه‌ی یک درخت

زیر سایه‌ی یک درخت

محمدباقر کلاهی اهری

اردبیل بایراغی

اردبیل بایراغی

مهدی آقازاده

در باغ

در باغ

شاپور جورکش