تو باز میروی
در انحنای زمان
دوباره از ازل
تناسخ رنج در تن واژه
در اعوجاج حواس
خیابان را به پا میکنی
در احتمال شعر گام برمیداری
تنم را با طناب شعر
لای تنگنای اجتماعی سلولهای عاطفه
از دال یادت میآویزی
می روی و یادت آونگ میشود
دوباره زلزله در سر
و هرست اندوه
تو باز می روی
در انجماد زمان