آنچه دیروز مهیبش خواندند
امروز خود را آراست
در سیاهی
در نامتناهی
چشم هامان روشن بود
در آن تاریکی ها
گریست
پلکی و درنگی
چشم هامان خاموش
خوابی غوطه ور در آن
دو تاریکی متمرکز
رهنمای من شد، همراز من شد
خواب در من غرق
من در تو
من در تو
گویی زمان ایستاد
در آن حجم کشسانی تیرگی ها
رویاهایم بازیچه خواب ها شده اند
برگرد
و مرا برگردان