«برای آدمها، که دخالتی در انتخاب عرض جغرافیایی تولدشان ندارند.
و برای کودکان متولدشده در ارض موعود به آدرس
بیستونه ممیز سی و پانزده ممیز سیوسه درجهی شمالی»
تقصیر من نبود یهوه ناخنهای اسبش مثل شاخ بود
در محور عمودی عقب ارابهاش صلیب میتپید
و خدای پسر به تپش مدفون ارابه عاشق شد
تقصیر من نبود که در این گیرودار عشق و خون
خدای دیگری از لای پای شنها به تاخت میرسید
از شهابسنگ ایکس چهارده نودودو
به اکسیژن پارهوقتی در کارگاه بیستونه ممیز سی بالای استوا
و کربن مستی در کافهی پانزده ممیز سیوسه درجهی شمالی
ایزابل پستانش را کشید به خاک
از قرار بعل بروید در خاک پرستش
از غرور شمشیر بگوید خدا با ماست
از حلول مرگ در سلامتْشهر
و از انبوهی جهنم که کفار بهسوی هم پرتاب میکردند
و مقداری بهشت که مؤمنان به انبان میزدند
من از باد افتادم
نه سبدی در آب جهنده
نه قدسی در آتش رمنده
نه حریمی در خاک مکنده
در من تنها معنایی که میپیچید دیانای بود
خون از مرکزم به اقصی میگریخت
ـ اگرچه داشت در اطرافم میریخت ـ
و جان مانند خردههای نان به اندامم میریخت
سلولهای من دو وجه دارند
در سیصدوشصت درجهی همواره
وجه کفر رو به محیط است
وجه ایمان مشرف به درون
روزها وجه بیرونی را میکشند
شبها برای وجه درونی عزا برپاست
من
با تکمعنایی دیانای
و با چندصدایی جان در رگهای عریان
با میخهای جهنم کوبیده بر صلیب بهشت
ـ ایزابل اسفنج پستانش را به لبهایم میگذاشت ـ
قرار بعل با غرور شمشیر در شکلی از معاشقه
حلول مرگ اما از سلامتشهر
به شهر اندام من چشم داشت
اکسیژن پارهوقت نفسهایم در آغوشش
و کربن مستی که از تلاقی میخ جهنم با چوب بهشت خون از رگهای من برمیداشت
با آخرین رمقی که خردهریزههای جان میگذاشت فریاد زدم؛
شهابسنگ ایکس چهارده نودودو
شهابسنگ ایکس چهارده نودودو
چرا مرا در عرض جغرافی بیستونه ممیز سی درجه و پانزده ممیز سیوسه درجهی شمالی رها کردی؟