...
سرما
گرما
در آمدوشدِ فصول،
یکی هم غم است در تقدیر آدمیان
در تمام آنات روز
لقمه به منقار بردم
من با دهانی زخمی، سلام گفتم
با کلماتی خونین
سخن راندم از دوستداشتن
این جای زخم نیست بر سینهام
داغ قرون است
نشان فقر است
خار مغیلانی، مانده از سفری دور
تو بوی خون و دوغ را تمیز از یکدگر میدانی؟