تقدیم با درد
همچون روحی کز کرده در ماشینِ لباسشویی
که در چاکِ امنِ پیرهنت جاخوش کرده بود
و با هر سرگیجه نقشِ بر زمین میشد
آویزان از بندِ رختی
که پایینتر میآید
با هر کلاغ
تقدیم میشود
با درد
با تابِ غیابت
که هدیه میکنی به سرما
وقتی خاکسترت را حتی باد هم پسمیزند
از ترسِ اینکه در یک چرخشِ ناقص
هوهویش به هقهق تغییرِ صدا دهد.