شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اگر نشود بر شانه‌های تو مُرد

اگر نشود بر شانه‌های تو مُرد
پس مرگ به چه کار می‌آید؟
اگر موریانه‌ها
سلول‌های عاشقانه‌ای را
در خون کوچکشان
به این‌سو و آن‌سو نبرند
مرگ یک حفره‌ی ناچیز است
که مثل یک شالِ سیاه
بر صورت خاک می‌افتد.

عزیزم!
من بلد نیستم همین‌طوری بمیرم
مثلاً وسط یک تصادف معمولی
مثل یک بیمار سرطانی که پیشرفته است
و یا حتی با نقشه‌ی یک قتلِ تکراری،
شبیه‌به همه‌ی آدم‌هایی که
پزشکی قانونی
یک امضای معمولی زیر سطرهایشان می‌گذارد.

مرگِ من باید انفجار بزرگی باشد در خبرها
مثل زندگی‌ام
که نُقلِ محافل است
و آهن‌ربای بزرگی را
در دافعه و جاذبه‌ای دیوانه‌وار
رها کرده است.

اگر نتوانم برای تو بمیرم
یا مرگِ مرا هم
مثل همه‌ی چیزهایی که برداشته‌اند،
برداشته‌اند
یا من برای مردن
زوائد عاشقانه‌ی بسیاری دارم.

سمیرا چراغ‌پور

شعرها

دست نگه دارید‌!

دست نگه دارید‌!

فرخنده حاجی زاده

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی

به کوتاهی یک رؤیا

به کوتاهی یک رؤیا

واهه آرمن

مکروه

مکروه

جمال‌الدین بزن