تصمیم ات را گرفته بودی
این را
از موهای کوتاه شده ات
می شد فهمید
گفتی دنیای بزرگی ست
و این جاده
به جایی نخواهد رسید
فرض کن
تمام مسافرخانه های بین راه را هم
بلد باشیم
وقتی قرار به قرار نگرفتن است
باید گوشه ای کنار کشید
من اما
چقدر موهای بلندت را دوست داشتم
بنشینم ، هی جاده ببافم میانشان
تا هر وقت خسته شدی
در مسافرخانه ای بین راهی
جاده ها را
پریشان کنی روی سینه ام
جهان را در آغوش بگیرم
نفسم
زیر گوشت آرام بگیرد
و بفهمی دنیا
آنقدر ها هم که فکر می کنی
بزرگ نیست
دریا را تا ابد
نمی شود پشت پلکها مخفی کرد
گیرم برای اطمینان
جاده ها را کوتاه کرده باشی
با انگشتهای جا مانده
میان موهایت چه کنم ؟
معمولا فاجعه
زمانی که فکر نمی کنی
اتفاق می افتد
تصمیم ات را گرفته بودی
این را
از موهای کوتاه شده ات ...