فکری برای غارت این کاروان نشد
فرصت برای سرزنش ساربان نشد
یک دزد کم نبرد و دریغا که یک نفر
از این قماش راهی آن کاهدان نشد
از بسکه برده اند از این آب و آسیاب
باران گرفت و جمع شد، اما روان نشد...
قانون برای رد شدن خلق خط کشید
اما حریف رد شدن پاسبان نشد
ایمان برای مردم ده قصه ها نوشت
هرگز عدالت همه گیرش عیان نشد
زیر سوال مردم ده خالی اند و گنگ
اما مجال پرسشی از کار خان نشد
کی؟ پس به یک بلد بسپارند کار را
جز آنکه میبرد ز دکان... امتحان نشد
با قاضی نشسته به جای علی بگو
سهمت در این زمانه جز آب دهان نشد