شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سپردم به باد 

...

سپردم به باد 

مِهری را که 

از برادری‌ات مانده بود 

سبک، سبک، 

رفت و گم شد 

در دوردست‌هایی 

که خورشید و ماه 

فقط یک لحظه، 

در آن دیدار دارند.

 

گفتم:

من و تو همان لحظه‌ایم 

که چشمِ ماه 

به روشنیِ خورشید می‌افتد 

بی‌صدا 

و بی‌آنکه جهان بداند.

 

شنیده‌ام 

نورَت را پاشیده‌ای 

بر شانه‌های ماه 

و دامن ابرها 

و پلکِ ستاره‌ها

 

اما— 

اگر هنوز 

گوشی برای شنیدن مانده است، 

نورت را 

بگذار در خلوتت بماند

حضورت را بده به آینه، 

و بودنت را 

به بلوطی پیر 

که ریشه در خاکِ نیاکان دارد.

 

شاید 

آن‌جا 

شعری بروید 

که از مهرت 

جاودان بماند.

علی ‌حمیدی‌برم‌سبز

تک نگاری

آشناترین شکل شعر

آشناترین شکل شعر

علی مسعودی نیا

شعرها

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی

بدون وقفه دویدن

بدون وقفه دویدن

فرزین منصوری

گم کرده بودم

گم کرده بودم

مریم فرجی

جاده‌ای سوخته مانده‌ست؛ و اخگرهایش

جاده‌ای سوخته مانده‌ست؛ و اخگرهایش

بابک دولتی