رفتن برای رودخانهها
رسیدن برای سیب
در آینههای محدب
مکث میکنم
در پرانتزهای بسته و گوژپشت نتردام
همیشه نگاه
پشت به ما ایستاده است
و در سکوتی کودکانه کلمهای را خراب میکند
دهانهایی که بهسرعت بسته میشوند...
جملههایی که لای در گیر میکنند...
(فرض میکنیم که درها
از نوادگان اولین گلوی بریده باشند
با زبانههای زنگزده)
جملههای ناقصالخلقه
جملههای کور مادرزاد
با دستوپا زدنهای بیاثرشان در آرگون
در فاصلهی کانونی گنگی
از هوا و تنگستن
کلیدها را که بزنم
دهانم را هم فراموش کردهام
آیا دستهای ما
همیشه این خطوط متراکم نبودهاند
که کودکی آخرالزمانی
آنها را رسم کرده
و یا پاهای ما
برای فرو نرفتن در اعماق تاریکی
به همین خیالبافیهای بیحد و مرز
تکیه نکردهاند؟
چقدر از آوازهای یک درخت توت میماند
خمیر شده در کارخانه
لال شده در یک دفتر نقاشی
یا شیشههای یک فروشگاه اسباببازی فروشی
(سالها بعد و به دستور دولت)
وقتی که به کوارتز و کلسیم تجزیه میشوند
آیا انسان نخستین
وقتی که میخواست با دستهایش
رؤیاهایش را پس بزند
ندانسته همهچیز را رد نکرده است
ما نتیجهی همین افعال سادهایم
در حد است
که با یک چینخوردگی پیش پا افتاده در نقطه
میتوانست گردن بکشد
و تمامی کلمات این سرزمین را چهار نعل بچرد
از گزینههای روی میز
از گذشته که با رؤیای کال دوچرخه میآید
باختهایم
چه حالای بلند
چه اکنون بیقید و شرط
به قبرستان میزنم
زرد میبارد از خطوط شکستهای
که مرد را بیرون میکشند
با عقاید تیرخوردهاش از تابوت
و پارهخطهایی که شنود میکنند
بیرنگند
میگویم این رنج دودمان ما نبوده است
پارهخطی خشک میپرسد
آشناست؟!
یک چینخوردگی ساده در اصوات
تنها
یک چینخوردگی ساده
فتحه که رنگ باخته از مَرد
ضمه که انگار همیشه همانجا بوده.