در تپیدن، اسب بودم
با صدای یالهای ریختهی خورشید
در اسطبل
فرو رفته بود از من رمیدگی
فرو رفته بود در دریا
در زهدان آبیاش
که ابری کوچک در آن میگریست
به یادبودی خفته
در این زخم
بر این سیاه زخم
گریستن اگر نبود
اندوهبار شیههام درباد
شاخهها را چنان به هر سمتی
مؤمن کرده بود
که به هنگامهی مصیبت
شنیدن تسلیت
از شاخههای شکسته
گوارترم مینمود
که من درد بودم
درد پوکی استخوان زنی یائسه
که در تنهاییاش
افسردگی میتنید
و در خوابهایم
منحنی مرگ
چراغ روشنی بود
بر پلکهای زندگی
در این گوشهی تاریک
که من نشستهام
کبریت نیمسوختهای
به بلندترین ستاره
نیشخند میزند