...
زندگی جنگ نیست یک سفر است
سفری سخت منتها دلچسب
شده این سختی گریبانگیر
با حضور خوش شما دلچسب
زندگی جنگ نیست باور کن
زندگی جنگ نیست این تکرار
کرده با استفاده از اطناب
شعر یاغیتبار را دلچسب
باشکوه است این دوروزهی پوچ
وقتی از خویش میکنم به تو کوچ
پس بیا و لباس رزم نپوش
سفری شو بیا، بیا دلچسب!
فکر کن، فکر کن دِ لامذهب
به سفر تا به ناکجای حیات
به سفر تا درون که دنیایی است
از هیاهوی بیصدا دلچسب
تو بر آنی که زندگی جنگ است؟
کور خواندی عزیز دیده و دل
چمدان را ببند حاضر شو
ای به رنگ ترانهها دلچسب!
عشق هم استعارهای کلی است
از جنون و شعور و شرم حضور
شک نکن هممسیر گردنهگیر
عشق را کرده این حیا دلچسب
عشق یعنی مهاجرت از خود
یا به واقع مسافرت از خود
تا کجا؟ تا تو؟ من چه میدانم
دست نگذار روی پا دلچسب!
باروبندیل را ببند بس است
هر چه خوردی و هر چه خوابیدی
بزن از خود به چاک و راهبیفت
با من دیگرِ رها دلچسب
با تو چابک تو پشتهی شادی
تو سرآغاز هر چه آزادی
تا بدان سوی دشت و آبادی
میشود این سفر مرا دلچسب
گفته بودی لباس رزم بپوش
نه عزیزم، از این خبرها نیست!
من و تو راهیانِ تا ابدیم
از ازل چون غزل که با دلچسب
مینویساندم به رسم خودش
دلنشین دلنشان دلازکفبر
سخنی تازه میکند از من
دل چه میدانم و چهها دلچسب
سعی کن مانعم شوی، لطفاً!
که اگر این جنون و این سودا
گر بگیرد جهان و هر چه در اوست
میشود شعلهور که تا دلچسب
به سرانجام کار خود برسد
که خودش نیز اول کار است
پس بیا مانعم شو از گفتن
مانعم شو دِ دلربا دلچسب
این غزل از من است؟ نه هرگز
این عسل از من است؟ نه هرگز
شده این گفته خودبهخود سرریز
شده این شعر بیهوا دلچسب
در بیار آن لباس رزمت را
و بپوش آن لباس بزمت را
تا شود خاک تا خدا گلپوش
که شود ارض تا سما دلچسب
باز تکرار میکنم، خانم!
ای در این مرد آسمانشده گم
زندگی جنگ نیست یک سفر است
سفری سخت منتها دلچسب