خرس محترمی را دوست میداشتم
که شانهام را شخم میکشید
برف بارید
پرنده پافشاری کرد
تا شیارهای پوست را بذر بکارد
آه، ای درختان نامنظم
که میان دندههام روییدهاید
آه، ای گوزنها
که میان مهرهها را بو میکشید
من نام خودم یادم نیست
تنها در آغوش خرس بزرگی به خواب رفتهام
که تازه گوزن مادهای را دریده است
خرس به درخت
درخت به جنگل
و من به هیچ تکیه دادهام
باد گیس شاخهام را میکشد
و نم بارانی از لای پنجهها
بر صورتم میچکد
من آنچنان گریستم
که نام تو یادم نیست
دوباره
دوباره برف بارید
به خرس گفتم گوزن محترمی بود
اگر برمیگشت
دستش را لیسید و گفت:
بعضیها با چشم باز
هنوز خواب میبینند