...
حلقهی مفقودهی زندگی
 همچنان عضو میپذیرد
و قربانی میگیرد
و نمیگوید انگشتر دست کدام انگشتی شده است
که صدای زیبایش دیگر خوشتر نیست
رقصانیم
رقصانیم
در این دایره
با این دایره
وقتی که درد هی میچرخاند تا افتادن
تا گیج رفتن سر از بدن 
اینجا راز هیچ پرندهای گویا نیست روی دیوارهای نمدار
اینجا تا میتوانید تورهای عروس را
میبینید
که از نردبان به صعود میرفتند
نه به سقوط
حلقهی مفقودهی زندگی در ایستگاه قطار
توی چمدان قهوهای رنگِ زنی زنگزده
گم شده بود
گمِ شبزده
گمِ التهابپذیر
چه چیز در این باران اساطیریمان رشد نمیکند
چه چیز که نامش را میخوانیم
 بلبلهای چوبی نمیخوانند
دستهگلی به آب رفته/به خواب رفته
حتی اگر کلید صد در/ کلیدِ افول باشد؟
آسیابِ آسیا نباش آسیابان عصمت و ریا
شنیدهام درخت نماد ترس است در این روز
که پذیرا شده 
کلاغ را
گرسنه را
گیج را
من نماد چیست؟
منِ شبهای رفته از دست
منِ ترانههای سرخوش اشتیاق
با چه چیز
با چه کس
میشود برید نیمی از این آهن و آهنرباها را
دنبال تزویر و تقدیر نباید مُرد
شاید در این میکده با غم میشود مست شد
نمیبُرد
نمیبُرد
تمام شو
تمام
خفهام در سرسرای کودکانگیهایم
حلقهای در انگشت
زنجیری در پا
النگویی در دست 
رقصان شدم 
رقصانِ تو ای جمهوریت
رقصانِ تو ای آشپزخانه.