مهارت تازه دارد این بدن
اندازه دارد این بدن
نشسته بر کرانه و هیچ
خرافه و هیچ
«سر زبانبسته رو بگیر...»
میگیرد و خون
پا قدمِ عروس بر کوچه
دو چشم باز و زبان آویزان
«کِل بکش! کِللللللللل.»
«چقدر تو رمانتیکی... نخوریم که میمیریم.»
بعد هم دوربین، صدا و حرکت
حرکتِ عمودی دوربین از فضا
ازقضا هیچکس حواسش نیست و آن نیمهزبانِ آویزان چقدر صوت برای گفتن دارد
برای آخ گفتن 
برای گفتن از تازگی علف
بعد انسان معاصرِ بازمغلوب دلش میخواهد بگوید آخ
میان اینهمه صوت کلمه به چه کار میآید اصلاً؟
دلش میخواهد بچرد این قربانیِ 
زبانبستهی ما
در میانِ قاعدهی محکوم و حاکم 
و تن عریانتر از همیشه بر شلاق
صدای آخِ سریده از زبان 
در دادگاه
«پروندهی بعدی جناب قاضی، قتل همسر بهدستِ خودشه. بهشیوهی زجر دائمی. بهصورت مزمن در طول سالیان دراز. تجاوز به عنفِ خاطرات و شائبهی قوهی حاکمه. فرد مقتول حامله. قاتل قرصِ خواب. بهصورت آنی. معاون قتل همسر. تدریجی جنس مقتول نامشخص. احتمالاً پارچهای. نسب به عروسکی مدرن. پدر دهههای متمادیِ فارسی. مادر یکی مثل خودش. وضعیت فکری نامجانس، گاهی سنتی گاهی ضدِعقل. خلاصه، بیاندازه مستحق. البته نامبرده که نام ندارد. این شیء بینام، همین. این شیء بینام.»