شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

دیرکردِ خیابانی

راه می‌رفت
با هر دو دستش در چپ و راست
با سرش، با چشم‌هایش در دو طرف
از معجزاتش این بود که سلام می‌کرد
سلام!
دیگران اما نه پیغمبری داشتند
نه کتابی که به آسمان مربوط شود
دیگران ایستاده بودند و به خدا بر می‌خوردند
در زبان‌های ملی دست داشتند
با اسم‌ها بازی می‌کردند
از فلزات ناراحت بودند
دیگران سواد هم نداشتند،
اما او سلام می‌کرد
با هر دو دستش، با چشم‌هایش در دو طرف
این از معجزاتِ بومی‌اش بود
فرقی هم نمی‌کرد که کجا یا کی؟
فقط راه می‌رفت
راه می‌رفت و حرف می‌زد
راه می‌رفت و تکان می‌خورد
راه می‌رفت و شدید می‌شد
آن‌قدر که در خیابان‌ها کاهش داده شود
آن‌قدر که کناری بنشینند اعلامیه‌ها
دندان‌پزشکی‌ها
دست‌فروش‌ها
مجامع ِ اداری، مَحافِلِ کارگری
میدان‌ها
مسافران
یک بار مصرف‌ها
تبلیغات ِجهانی، با ابروهایی برداشته

از معجزاتش، برگشتن بود
با اهمیتی در حدِ آک‌بودن
در اندازه‌های واقعی
مثل امراض جنسی و دیگران
دیگران اما افزایشِ کمی داشتند
حتی قرار بود از چند فعلِ گذشته هم دعوت شود
هم، با چند مشاجره‌ی مهم فکر کنند
یا در فیلم‌ها نقش ِاسامی را عوض کنند
اما...
حقیقت این بود که دیگران حیف بودند
ایستاده بودند و او فقط تنها برمی‌گشت
برمی‌گشت به محله‌ها، به رؤیاها، به گذشته‌ها
به احتمالاتِ بعدی، به عادت‌های ناچیزِ معمولی.
از معجزاتش سلام‌کردن بود
بی‌آن‌که برگردد
یا به چشمِ آدمها نگاه کند.

بعدها که فکر کردم، یادم افتاد روی دقیق حساس بود
آن‌قدر که همیشه راه می‌رفت
راه می‌رفت و پُستَش را عوض می‌کرد
راه می‌رفت و می‌خندید
راه می‌رفت و شب می‌شد
راه می‌رفت و در یک روزِ رسمی، بازمی‌گشت
راه می‌رفت و...
آخرش دمِ یک مغازه که می‌رسید
شلوار جینش را بغل می‌کرد و
روی پیراهنش تشدید می‌گذاشت
بعد با صدای بلند داد می‌زد:
{من این‌قدر دیوانه نیستم که این پهنا می‌گوید؛
من آن‌قدر قابل عرض نیستم که این آدم‌ها می‌گویند
آی دیوانه‌ها که در این پهنه چون بی‌عرضه‌ها نشسته‌اید
یک نفر هم این‌جا نشسته است!}

و همان‌جا می‌نشست و به ادامه‌ی مغازه‌هایی که راه می‌رفتند نگاه می‌کرد...

از معجزاتش این بود که سلام می‌کرد
برمی‌گشت و توی شعر داد می‌زد؛
این البته از مسائلِ دیگرش بود
دیگران اما افزایش کمی داشتند
دیگران خیلی پیش‌ترها پارک شده بودند
و اسم صندلی‌هایشان را دو به دو یا خالی خالی حساب می‌کردند.
...
افسوس!
همان روزها بود که دیرکردِ خیابان‌ها در مذیقه افتاد و
راه‌رفتن از لیستِ رسمیِ شهرها حذف شد...
...
!
واقعاً دیگران حیف بودند!؟
!
واقعاً آن سطر درست آمده بود؟ یا شاعر، فقط داد زد و نشست؟
!
نمی شود، نه، نمی شود، باید بیش‌تر راه بروم
باید دوباره راه بروم
راه بروم
بیش‌تر راه بروم
بیش‌تر از بیش‌تر حتی
باید قول بدهم که راه بروم
باید به قولم اطمینان داشته باشم
باید کاری کرد بالأخره
نمی‌شود که بیراه، آخرِ شعر را رها کنم که:

سردار شمس‌آوری

شعرها

سلام بر همپیاله‌های من 

سلام بر همپیاله‌های من 

یونس هدایت مقدم

دنیا

دنیا

علی باباچاهی

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

الهام جهانبازی گوجانی

کابوس

کابوس

امیربهادر کریمی

ویدئو