...
در تو پرندهایست
صبحها آواز میخواند
و شبها
دلش برای آوازهای نخواندهاش
تنگ میشود
در تو درختیست
شکوفههایش
فصلها را ورقزدهاند
و ریشهها
اعتمادشان را به زمین
ازدستدادهاند
در تو آسمانیست
هواپیماها
روی صورتت خط کشیدهاند
و ابرها
خشکیدنشان را
از چشم تو میبینند
در تو چیزهای زیادی هست
چیزهایی که در ذهن بشر ساده است
و چیزهای ناشناختهای که نمیدانم
برای من اما
دیواری بر فراز کوهها هستی
دریچهای
که به سیارهای دیگر باز میشود
ستارهای
که از کهکشان دیگری آمده است
و اقیانوسی
که نهنگش را صید کرده است
پیراهنت بوی مرگ میدهد
عشقت
بوی خاکستر هزارساله
و در صورتت
ماهیها
در چشمههایی از شیر
خوشبختاند
دوستت دارم
با تمام دوریات
با تمام سنگ دلیات
و وعدههایی که به معجزه میماند
دوستت دارم
در تو اخبار جنگ را
فراموش میکنم