شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

لهجه‌ام زکام می‌گیرد


عقربه‌ها از ساعت بیرون زدند
پای من از خانه
با صدای ترمزی که
دهانِ مرگ را پُر کرد!
عقربی با نیشِ باز
زهرش را در کاسه ریخت
مَردی
از چشمِ خورشید فرو افتاد!
من
با زبانی سرخ و متورم
روی خطِ استوا
از دهانِ زمین تُف می‌شود
در نابسامانی جنگ و صلح
با مغزی
که باید از نو
بارگذاری می‌کردم
تا گاوی را که زاییده‌‌اند
بارِ خرِ بی دمِ ما نشود
در فصلی
که تاریکی و مرگ
مستانه
در خیابان قدم می‌زنند
زندگی
در سلول
روی دیوار
بازمانده‌ی روز را
خط می‌کشد!
آری ....حقیقت دارد:
من دستم را نشسته‌ام
هنوز آلوده است

‌به خاک و عشق ...
و شعری
که در ناسوریِ جهان
زخم می‌شمارد
هرچند ...
گاهی زبانم مو در می‌آورد وُ
به وقتِ سلاخیِ شعر
لهجه‌ام زُکام می‌گیرد!

پرشنگ صوفی‌زاده

شعرها

 خواب تمام نمی‌شود

خواب تمام نمی‌شود

مهدی اکبری فر

مثلاً

مثلاً

عبدالعلی عظیمی

تو رفته‌ای 

تو رفته‌ای 

سارا خلیلی جهرمی

معنای هر کدام

معنای هر کدام

شاهین شیرزادی