فرخنده باد
آنكه خاطر از غم داشته باشد
در دايره لعابش داده باشد
جلايش كاش گم نباشد
از نگاه
آن هلالِ كشيدهات
داس،
سر از قفا ديوانه بُرد
سفر به سوگم
كه جز ملامتم
منقلب نشود
و خون
در رگِ شهابيام
مُضاف بر استحاله ميمكد
اي شب از ستاره سنگين
ستاره ات خاليست
نورت
مطيعِ تكيدهام
كه دانهدانه بيامرزد
هرثانيه روشنم
وقتي كه رگْ رگِ جسد برقصد
صبح كه از سرخ برآمدی.