شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بانویی با چهار چشم و             

بانویی با چهار چشم و             
 یک ارابه
 من تصادفاً خوبم
تصادفاً از چند پله به دریا نمی‌رسم و 
نردبان به من دروغ می‌گوید.
قرار بود آلبالوها را 
من بچینم و باد کوتاه آمده باشد.
با دامنی که می‌کشانم از آب
و این مسیر رو به مادرم
با نور که می‌خورم
بر‌می‌خورم به آفتاب
برمی‌خورد به شب.
من ارابه‌ام را گم کرده‌ام شاید.

بانو نگاه کن
با چشم‌هایت اگر جان نداری 
یا
چشمی برای دیدن من نداری

آزاده حسینی

تک نگاری

مستندنگاری با غزل

مستندنگاری با غزل

کبری موسوی قهفرخی

بلاغتِ شورش

بلاغتِ شورش

فرشاد سنبل‌دل

شعرها

سربازها رفتند

سربازها رفتند

وجیهه نوزادی

سوار چرمه‌ای از مه رسیدی و صدا کردی...

سوار چرمه‌ای از مه رسیدی و صدا کردی...

سیده تکتم حسینی

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

احد متقیان فر