فکر کردم که رفتهای
خواب دیدی که رفتهام
پشت نفسهای تقویم پنهان بودی
در بازی روزهای مجازی گم شدم
فکر کردی که رفتهام
پنهان شدی در کتابی که نفس میکشیدم
پلههای آزمون بی گذشت بود
از میلهها گذراندیم
چشمهایم دانشگاه بزرگی شد
تهران می توانست تا قطب عرفان به امتدادش فکر کند
فکر کردم که رفتهای
کلمات تونلهای زمان بودند
وقتی دستهایم را کتابها میگرفتند
درون رگهایم جاری بودی
فکر کردی که رفتهام
دستهای مرا همیشه الفبا گرم میکرد
بی سطرهایت خاموشی لبهایم را میگرفت
روزهای بیتعادلی بر تقویم میگذشت
دیوارهای اتاق چرا به رؤیایی خیره نشدند
که پدر میتوانست آرام آرام چون شعری به هوش بیاید؟
ریکاوری در چشمهای بیمارستان به خواب رفته بود!
فکر کردم که رفتهای
گلویم سرودی بود که چشمهای پدرم مینواخت!
خواب بودم و بیداری رؤیاهایم به درازا کشیده بود؟
یا رؤیاهایم خواب مانده بودند و درد مرا میکشید؟
چرا دیوارهای اتاق به رؤیایی خیره نشدند
که پدر میتوانست آرام آرام چون شعری در آن به هوش بیاید؟
فکر کردی که رفتهام
هوای حضورت از پلههای مجامع بالا میرفت
کلماتی که گلو صاف می کردند
شمایلی از تو را بر پرده نقالی میکردند
سطرهایت در جایی از جانم پنهان بود
ریکاوری در چشمهای بیمارستان به خواب رفته بود!
دیوارهای اتاق چرا به رؤیایی خیره نشدند
که پدر میتوانست آرام آرام چون شعری در آن به هوش بیاید؟
فکر کردی که رفتهام
فکر کردم که رفتهای
گلویم سرودی است که چشمهای پدرم مینواخت
دست شعرم را میگیرم و برمیخیزم!