۱
امروز با دریا سخن گفتم
به درشتی سخن گفتم
و نومیدی و خشمم را
در ماسهها فرو ریختم.
امروز دریا با من سخن گفت
به درشتی سخن گفت
با دهان کفآلود
و طوفان خشمش را
روانهی ساحل کرد .
اکنون، من و ساحل و دریا
خاموشیم
و افق خونآلود را مینگریم.
۲
صیادان ِ نومید
امروز به دریا و باران و سگهای گرسنهی ولگرد
دشنام میدادند.
از دریا هیچ پاسخی نشنیدم
او نیز خشمگین بود و
با خودش
در کشاکش و
جنگ.
۳
قهوه خانه
در تصرف دود است و اخم ِ صیادان.
صدای کوبیدن سنگهای دومینو بر میزها
صدای تاسها که فرومیریزند و
باز فرومیریزند
صدای بارش باران
برسقفهای حلبی ِ قهوهخانه و دکانها .
۴
امروز، به اردکهای تنبل گفتم
شما که زبان دریا را میدانید
شما که چون پر ِ کاهی بر آب میمانید
چرا به این ساحل ِ پرزباله قناعت کردید؟!
چرا به ژرفاها
چرا به دوردستهای لاجورد و زلال
بال نگشودید؟!
اردکها
منقار در ساحل ِ پرزباله فروبردند.
۵
امروز کسبوکار صیادان پررونق بود
حوالی ِ ظهر به بازار رفتم
دلالها، ماهیهای صیادان را چوب میزدند
من هم یک ماهی ِ سفید خریدم
هدیه
برای زنم.
کسبوکارتان همیشه پررونق
صیادان!