شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

درد این است... این که با دستت دور قلب خودت قفس بِتنی

درد این است... این که با دستت دور قلب خودت قفس بِتنی
روزها هی بیاید و برود، نتوانی ز غصه دم بزنی
هر که را دوست داشتی برود، تو بمانی و روزهای محال
سال‌ها در سکوت و تنهایی، زنده باشی به جرم بی‌کفنی
ناگهان ظهر داغ تابستان،حس کنی مثل بید می‌لرزی
حس کنی میل خودکشی داری، تا از این روزگار دل بکنی
درد این است... این که هر لحظه، مثل دلتنگی اذان غروب
در دلت دسته‌دسته سر برسد، دسته‌های عزا و سینه‌زنی
عقربک‌های ساعت مچی‌ات، هی بدون هدف جلو برود
تو به یک رهگذر سلام کنی... او ولی... نه سلام و نه سخنی
حس کنی مانده‌ای تک و تنها، بین بت‌های سنگی و رنگی
هی بگویی کجاست ابراهیم؟هی بنالی کجاست بت‌شکنی؟
درد این است... این که در این‌جا... شهر لبریز مرد‌سالاری!
زیر بارانی از مصیبت‌ها... تو خودت هستی و خودت...تو...زنی
 

منیژه درتومیان

شعرها

همه در این آینه حضور دارند

همه در این آینه حضور دارند

احمدرضا احمدی

مقدم بر لی لی  در سرزمین رقص

مقدم بر لی لی در سرزمین رقص

امیر خان پرور

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

به چه چیز جهان دلم خوش بود؟

شهرام میرزایی

سه شعر از علی بیکی

سه شعر از علی بیکی

علی بیکی