عریانم
تن برهنه احساسم را نگاه کن
هزار تازیانه، هزار زخم، هزار داغ
گناهکارم میخوانند که میزبان خورشیدم
که چشمهی دلم
نوشگاه پرندگان رمیده و زخمیست
نگاه کن
شرم بنفشههایی که شتک میزند از چشمهای من
گواه بیگناهی من در تهاجم بادهاست
پر پر، ویران، شکسته، درهم
نمیگریم
میخندم، بر عروس باکرهی احساسم لباس بهار میپوشم
و غرور کوهساری شعرم را بپای تو میریزم
من عریانم، رها شده از تردید
جان شسته، در انتظار اشارتی
- تبسمی چون گل-
که آتشفشان عشقی خاموش است
از لبان تو جاری
بر دشتهای ملتهب فراموشی
که بهار نگاهت را در انتظار نشسته
عریانم
عریانترین کلام تمنّا
در سماعی که هیچکس جز سگها
در میدان شهر به تماشایم نایستادهاند