از این سادهتر نیست
پرچم از میله بالا میرود
و گربه از درخت
وقتی در آینهی جیبی
زنی را خواب میبینی
در کفهای شامپو رؤیا می بینی
زیر دوش شکستهی من
و دوش خستهی حمام
حالا خورشید
غروب کرده نکرده
روی طناب رخت پرندهای خشکشده
پرچم
از بالای میله دست تکان میدهد
پرنده
مبهوت در چشمهای من
بر شانهی شکستهام مینشیند
ملالی نیست...
نامه را سادهتر بنویس
بنویس در شناسای این نامه خوابم گرفته شدید
و دوستت دارم را
از آن چشمهایی که در آینهی جیبی دیده ام
سنجاق کن به همهی گذر ها
به همهی نامهها
به همهی گذرنامهها
بگو گذرنامه گرفتم برای عبور
چمدانم را میبندم
اهل پاییزم
وقتی بهار
در انحنای شاخههای درخت
و بالهای پرنده
خانه ندارد.