دیدمش
در برهوت تنهایی و بهت، دیدمش
و محو پیچک اثیریاش شدم
وقتی عاشقش میشدم، گفتم که بردم گوهر مقصود*
اما سادگیام زرد بود
زیر پای بیاعتنای پاییز
زیر سوسهی نسناس سرنوشت،
سادگیام زرد بود
و قرعهی من، بر صبوری و سیگار افتاده بود
ثانیهها سوختند و طالعام را کنارهای نبود
دقیقهها دود شدند و سکوتم را پنجرهای نبود
ای هستی حمراء!
تا دریابم که دریات،
چه موج خون فشان دارد
دریا برایم سیاه...
ابر، سیاه ...
و برف برایم سیاه بارید
*برگرفته از حافظ شیرازی