چون سایه پابهپای خودت میکشانیام
ای خاطرات خوب و بد زندگانیام
گه آرزوی دیدن و گه تو به وصال
گاهی به خویش خوانی و گاهی برانیام
گه در عذاب هجرت یاری بسوز و ساز
گه در عزای یار عزیزی نشانیام
حکم و قضا شکار غزالان کند حلال
نفرین بر این قضا و بر این دلستانیام
حسرت ز هجر و سوز ز مرگ و فغان ز ظلم
این بوده است قسمت من از جوانیام
آثار جرم عشق به آب هنر مشوی
اشکی است میچکد ز دل این شعر خوانیام
لطفی است گر به سوز تغزل ز حسن توست
جوشانده چون گلاب و سپس میفشانیام
ترسم که دیر یاد من افتی و عاقبت
پنهان شود ز خاک تغافل نشانیام
جز این نبوده هیچ تمنا که بعد من
این رنجنامه را به عزیزان رسانیام