در خواب میدیدم که فرعون طفل نجیب نیل را کشت
تاریخ قانون را بههم ریخت هابیل هم قابیل را کشت
خواب عجیبی بود مردم بین یقین و شک نشستند
دیوانگان فریاد دادند: پیغمبری جبریل را کشت
انسان به مرگش تن نمیداد میگفت اصل مرگ پوچ است
آنقدر با این اصل جنگید تا اینکه عزراییل را کشت
یونانیان تیری زدند و اسفندیار از پاشنه مرد
رستم خدنگش را به زه کرد از چشمها آشیل را کشت
کافیست ابراهیم قدیس! این میش از آن توست امروز
اما خلیل الله برگشت با کینه اسماعیل را کشت
تیمور رودرروی تاتار برعکس هی شمشیر می زد
با دوستان آنقدر جنگید تا نیمی از فامیل را کشت
مصلوب خونین! چشم وا کن! یک عده احمق روی کارند
بدبختها گفتند مردی، پیغمبر انجیل را کشت
تعبیر خوابم اینچنین بود: یک شب زنی از آسمانها
من را ز اجدادم جدا کرد، چشم و چراغ ایل را کشت