مرزِ سرخیست دورِ واژهی «تو»/ مرز تنگی به وسعت «جانم»
تو بزرگی و بیکران، آری! جان من کوچک است، میدانم!
من پرستیدهام دو چشم تو را، در تمام قرون به رسوایی
آه ای هردو چشمتم النور! من ابوجهلِ کل دورانم
کاشکی این جهان وجود نداشت، و تن تو تمام خلقت بود
وطن من در استوای تو بود... سوی تو کوچه و خیابانم
با خودت فکر میکنی حالا، چه کسی چتر را تعارف کرد؟!
نه! من و این نصیبها؟! هرگز!/ من خودِ بی نصیبِ بارانم
اسمت از راه دور طوفانزاست/ عکست از پشت شیشه آتشزا
سرخ و سوزان و غیرمنتظره در تن آتشت بگیرانم