شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

صبح فردا

نگفت هيچ مردي‌، هيچ
نگفت هيچ زني‌، هيچ
هيچ نگفت هر كس در آن عمارت لعنتي! هركسي در هر  قصر  لعنتي!

صبح سه‌روز بعد
آن جوان  در خيابان بود
با سر بندي باريك وسياه 
پيچيده  به دور پيشاني‌!
و سوخته بود از رمق،
با خنده كه نه قهقهه به من و...
يكي‌يكي زل زد قهقهه 
و ما قورت داديم‌!
و خيس شديم‌، اما نه از باران!
كه دقيقاً مرگ بود بر آمريكا
اما يك‌جور ديگري بود اين مرگ!!!
دلم پر‌شده بود از آرزو:
خدايا چنان كن سرانجام كار 
كه ما عجالتاً خشنود باشيم!
بر تخت سينه‌ي جوان چون هوا خوب بود،
خيلي زود هفت شيپوري قرمز روييد
و ما همگي كلاه نداشته‌يمان را برداشتيم از سر،
و دست‌هايمان را ضربدر كرديم روي شكم لعنتي‌مان.
همين وبس.

عزت قاسمی

شعرها

کنارِ میدون شوشم،

کنارِ میدون شوشم،

سروش الهی

سیمای تاکستان‌ها

سیمای تاکستان‌ها

غلامحسین چهکندی‌نژاد

سیم‌های یک بمب ساعتی

سیم‌های یک بمب ساعتی

گروس عبدالملکیان

تنهایی

تنهایی

محمود بهرامی