گلوله و برف مرا به کجای خود رسانده
برگشت گلولههای سفید
گلوی مه را نشانه رفتهاند
رفتهاند پابهپای جنازههای خونگرم
حالا مگر برف خون را از دستانمان سفید کند
باورت میشود
جنازهها با بهار آب میشوند
تو در قوس دستانم از چشمهها آب میخوری
اینها خطهای سرنوشت من است
از کوههای کردی
تا هندوکش سینههات
فقط برفهای خونگرم
از عشق ما تازهترند.