شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آن‌گاه که جسد بر روح تلقین شد

آن‌گاه که جسد بر روح تلقین شد
زنی با انطباقِ حفره‌هایش بر ویرانی خواب ریخت
سردرگم خودم را تا انتهای رنگ‌ها کشیدم
ستاره‌ای
گریبانم را به دنباله‌ی شب پیوست می‌زد
پشت کردم و خطم را به کفِ دیگری دادم

وقتی که من رودخانه می‌شدم
دریا نبود
موج‌ها سرم را تشکیل نداده بودند
هنوز به عقوبت اشک
چشمانم با خشونت می‌دوید
و نیزارهای انبوه از پاهایم می‌رویید
کسی چه می‌داند
شاید در زبانم پرنده‌ای ترسیده باشد
که رفته‌رفته لال می‌شوم
در خیال به درختان نوک می‌زنم
به سبزه‌ها که در علوم طبیعی ابدیت دارند و
از فلسفه‌ی کرم نمی‌سوزند

قرار بود فقط دخترِ بور باشم
از جنبش آب به معجزه‌ی آفتاب نرسم
که حقیقت در کدام بخش
مشکوک‌تر تغذیه می کند
قرار بود
رنگ لهیده‌ی انار را نپایم
و با روایتِ برهنه‌ی باران
دست به خیابان نبرم

کشنده است
من هر چقدر خودکشی می‌کنم
از موازاتِ دیگرم بیرون می‌زنم
یک در میان از سر نوشته می‌شوم
نخستینِ  من
قبر را از یاد می‌برد
و خاک را در باور خود نمی‌پوشاند
انگار زمان در اضلاعِ خود شکسته
می‌پرد

صبح است کفن را کنار می‌زنم
می‌ایستم و به شروع سوخته
سلام می‌دهم

آیلین فتاحی

شعرها

سفرنامه

سفرنامه

عبدالعلی عظیمی

فکر این را نکن که بعد از تو شعر من رو به انزوا برود

فکر این را نکن که بعد از تو شعر من رو به انزوا برود

ویدا حمیدی

با تلویزیون

با تلویزیون

مریم فرجی

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه