وهم دریاست یا تویی اینبار؟
اینکه بر روی عرشه خوابیدهست
اینکه در جایجای این کشتی
بوی عطری زنانه پیچیدهست
شرجی و چشمهای تو دلچسب
ماه و لبخندهای تو روشن
نور میریزد از بر و رویت
شوق آغوش و خیس پیراهن
خیسه پیراهنت... که داغُم سیت!
خیسه پیراهنت... دلُم خونه
جاشوا میزنن، تو میرقصی
ایی بدن نیی... که ابر و بارونه
ایی بدن نیی... که آه و واویلا
باغه و میوههاش فراوونه
دنیا با تو چقدر میچسبه
دریا با تو چقدر آسوونه...
وهم دریاست یا منم این بار؟
اینکه آتش گرفته جانم را
باد، باد شمالِ دلتنگی است
که بپیچد به هم جهانم را
کشتی مردهای بیساحل
کشتی نفتهای در تبعید
کشتی بی تو... آتش و هذیان
کشتی بی تو... آهن و تردید
من، جهانی که شعلهور بی تو
تو، جهانی که شعلهور با من
تو... زنی که همیشه در زنجیر
بستهتر از تمام دنیا من