ای بغض ملموس در وداع دستمال
مرا ببین که چگونه
در جمود قطره های این شهر معتکفم
در تنظیف فین فینی
که رگم را به حمام کشانده است
چگونه تصدی ملک سلیمان زده ام
در انظار خون
ای آشفتگی سهیم در تنزیل خون بیاموز مرا تصدیقی
که از فراخور جریانی جریح
اندام زمین را آشفته می کند
در نزول
من که به قدمت تمام کتیبه ها ترک خورده ام
و تکههایم از مصب رودها گذشته است
چگونه در خلوص کلمات تو بیتوته کنم
وقتی قطره قطره می باری
از مهارت لختهها
اتفاق خالی اندام را نشانم بده
تا پنجره ای باز کنم رو به حادثه
از برج و باروهای این تن
منظومه ای حریص بیاور
تا دوباره به سخاوت پوست برگردم
به مصائب بریدن
در خسوف اندام
و قتی چراغها ی شهر در چشم من سرخ ایستاده اند