کدام جذبه و جادو در آن زن است هنوز
که یاد چشم وی از صبح با من است هنوز
به پشت پنجره امشب کسی نیامد و باز
چراغ خانهی همسایه روشن است هنوز
چرا نمیرود از خاطرم خیال کسی
که در نیامدنش بیم رفتن است هنوز؟
نخفتهام من و چیزی نمانده است به روز
هوا پر از هوس با تو بودن است هنوز
(بنا نبود که این شعر عاشقانه شود
که شعر در گرو عشق میهن است هنوز)
ورق نمیخورد این سال سرد بیتقویم
هزار ماه گذشتهست و بهمن است هنوز
هزار دشمن خونی دوباره دوست شدند
هنوز در ده ما دوست دشمن است، هنوز
به شادخواری و شاباش شهره بود این شهر
مرامنامهی ما شیعه شیون است هنوز!
گماند پنجرههای محله در ظلمات
چراغ خانهی همسایه روشن است هنوز