در سرم اتاقی است
در انتهای دالانی بزرگ
ولولهای که هربار
با تقوتق قدمهای زنی
تا سکوت مطلق فروکش میکند!
تا پشت در میآید
کمی میایستد
و دوباره برمیگردد...
در سرم اتاقی است
در انتهای دالانی بزرگ
پنجرههایش
تا چشم کار میکند باغ انار است
و درختها همه دست دارند
_ اتاقی در انتهای دالانی بزرگ
در کلیسایی در مسکو _
در سرم سدهی هجدهم است
و بعضی شبها در خواب
زنی را در آسیاب دهکدهای
که شبیه اردوگاه آوارگان جنگیست
ملاقات میکنم!