کوچهی سیوهفتم که شهید شد، مادر نداشت
کسی پلاک آویختهاش را قایم نکرد
بهت خاکخوردهاش
روی تمام درها چرخید
لای پنجرههای نیمهباز تلو خورد
و از ضربدر شیشههای قدی
قرمز
قرمز
آژیر پاشید
روی شانههایش
نه بال بود
نه ستاره
از برجهای نپریده
تا چروکیدگی شب
روی قامتش وصله تاب میخورد
نه بهمنزاد بود
نه چشمهایش را با خرداد گیرانده بود
بی صدای فصلها
روزها را خط کشیده بود
دو چشم بزرگ
که از هیچ دری عبور نمیکنند
و بلد بود چطور مردن را از روی صورتش پس بزند