به چه میاندیشد انسان
آن دم که بهیکباره درمییابد
دیگرش از مرگ گریز نیست
و آرشهای استخوانی رعشهی آخر را
به جانِ اعصابِ مغز میاندازد؟
صور میدمند
و آدمی،
همچنان که تل تصاویرِ آشنایان را
در هزارتوی حافظه بالا میآورد،
وزنِ فرشتگان را بر شانههاش
میپذیرد.
صور میدمند، صورِ عزراییل:
جیغی صامت که بهنگامِ خواب
در حنجره یخ میزند،
شمشیری که در نیامِ گلو
زنگار میبندد.
صور میدمند، صورِ مرا میدمند و آن هنگام
جانِ من آرزوهای ناکامش را
به هیئتِ پروانگانی سیاهبال پرواز خواهد داد
با تنلرزهی فرجامین:
در آسمانی جهتباخته،
هاویه.