شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آرایش حزن

 

بازگشته بودم از دیدار عذاب
شمایل شیون نهفته بود در چاکرای بازوها و شانه‌هات
سنگ‌مزار سواد بدنت را می‌دانست
شقاوت بلند بود
شقاوت بلند بود
شقاوت بلند بود و
اطراف مرده بود

در نون خون بزرگ شدیم
در سین سیاست شهید

در من اضافه‌کاری گرفته بود میگرن
و باید
سرم را دوباره می‌آفریدم
بر تمامی اجزای ما مسلط بود آرایش حزن

خوابیده‌ام در پوست یک گرگ
 رمه‌ها
در سرم رفتار فاتحانه‌ای دارند
و در طول ساق‌هام 
فضیلت عصیان را درس می‌دادم
ای رنج متعالی، سلام!
زوزه‌ای عظما برمی‌خاست از سفیدی استخوانم
سگی در پای بریده‌ام
کشته شده بود
روایت ناخن در ابتدای تنیدن رفیع بود
تنت سفیدی روز را اعتراف می‌کرد و
از پوستت رم می‌کرد جنونی معظم

در نمِ آبی قرائت می‌شوم
انگشت‌هایم را از تنم درمی‌آورم
و در تکه‌ابری فرو می‌برم گلویم را

همسرم!
گره‌انگشت‌هایت را باز کن
و تشنج اشیا را از میانه‌ی التهاب بکاه

گلوله به خصلت شقیقه‌ات واقف بود
در حالی ‌که
خونی نرم از صدایت می‌ریخت.
 

با صدای شاعر بشنوید

رسول رضایی

شعرها

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

مهدی فرجی

طفلکی از همان سال‌ها پيش

طفلکی از همان سال‌ها پيش

عادل حیدری

برای سحر

برای سحر

شقایق شاهرودی‌زاده

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

شیوه عبدالهی