مطرب، ترانه بر لب من زخم خورره است
شاهد خموش، رقص در این باغ مرده است
معتادِ درد و سوگ روایات کهنهایم
بر باوری که نزد خِرد سالخورده است
دیگر چه باک از شبِ آوازکُش که او
دیریست واژههای غزل را شمرده است
دلخوش مباش سرو که این باغبان پیر
در پشت پرده، پیش تبر سرسپرده است
خواهد شکفت بر لبمان غنچهی غزل
امروز اگر به سلطهی سرما فسرده است
هرگز قفس به حبسِ نفس پایدار نیست
تا دیده واکنی همه را باد برده است