شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پل‌ها 

پل‌ها 
با چندمین فروپاشی‌ام
چنان انس دارند
که دیگر 
مردم را
نگران نمی‌کنند
پهنای این زندگی
به پهلوی زخم‌خورده‌ام
نمی‌آید...
من از تمام ِ توتم‌ها
و تندیس‌ها
شاکی‌ام!
من همیشه بی تابم
و از بس نی‌‌شکرم را 
شکافته‌ام 
ماهیتم
به قبیله آمازون
طعنه می‌زند!
 زنی تیرانداز بودم
اشتباهی 
شمایل خودم را 
شکار می‌کردم
پوستش را می‌کندم
پهن می‌کردم 
روی کُنده آن درختی
که حالا 
زیر همان پل مانده
و مردم را نگران نمی‌کند!
من آنقدر اشتباهی مرده ام 
که آبروی مردن را 
برده ام...
 

فرزانه ولی زاده

شعرها

به کوتاهی یک رؤیا

به کوتاهی یک رؤیا

واهه آرمن

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

مهدی فرجی

تکرار

تکرار

محمد زندی