گوشیات را که نبینی، نگران میکنیام
به تماشای شبی تلخ، روان میکنیام
میرسی، حنجرهام آینه میبارد و بعد ـ
میشکافد دلِ من، جامهدران میکنیام
عشق را دوست ندارم که ذلیلم کرده
تو هوس هستی و هر لحظه جوان میکنیام
میلِ آغوش تو، از عشق و وفاداری بیش ـ
تر شد از بس که چنینم که چنان میکنیام
حسِ تأخیر تو را هر شبِ من میخواهد
اشک میریزم و هی قطرهچکان میکنیام
دستهای تو، تنی ساخته از مریمِ تو
که خرابت بشوم، باز همان میکنیام