...
رسوخ کرده تنت در خیال واهی من
تو ماندهای چه کنی با زیادهخواهی من
مگر نه اینکه دو تا مرغِ عشقِ بیوطنیم؟
چرا پناه نیاری به بیپناهی من؟
مگر نه اینکه تو تذهیبکاری غزلی
به متن و حاشیهی برگههای کاهی من؟
شبیه پنجرهای، دکمهدکمه باز بشو
میان منظرهی خواب صبحگاهی من
بهشت نقد توام، عشق اگر گناه کبیر
گناهکاری تو پای بیگناهی من!
اسیر میلهی انگشتهای گرم مناند
به زیر پیرهنت کفتران چاهی من
دوتا پرنده، دوتا گوی آتشین که مرا
کشاندهاند دوباره سر دوراهی من
برقص در تن امواج آبی بدنم
بمان، عمیقترم کن ترانهی ماهی من!
بمان که غرق نفسهای قرمزت باشم
که رنگ پخش کنی در غم و سیاهی من
اسیر ظلمتم از آن دو جام روشن عشق
غزل بنوشانم، چشمهی الهی من!
غزل بنوشانم از لبت، دو غنچهی سرخ
از آن معطرِ نوشیندمِ گیاهی من
بپیچ دور تنم مومیایی جاویدان!
که از وجود تو منحل شود تباهی من
مسیر میدهد آن موی لخت بر شانه
به زندگی، به قدمهای اشتباهی من
من و تو محرم همدیگریم؛ گریه نکن!
بنام توست دلم، این غزل گواهی من!