روبهروی آیینه خلوتی قرمز پا داده است
رُژ
گونه
سایه
خط لب...
صندلی هزار دور میچرخد
تو در تو اتاقها بههم گره میخورند
خاطرات جیغ میکشند
کفشهایم جوانه میزند
پاهایم ریشه میدهند
دستانم قد میکشد، سقف را میشکافد
و تنهایی را ...
به سیاهچالههای فضایی پرتاب میکنم
صندلی میایستد...
آلبوم با تصویر من ورق میخورد
باد تو را بلعیده است
و آیینه بَزَکها را ...
پنجره را باز میکنم
آفتاب صورتم را میبوسد
و درختی تنومند کنار اتاقم
برای پرندگان آواز آشیانه سر میدهد
تو نیستی
اینجا همهچیز عوض شده است