از رد شدنهایِ در عبورم
از فرورفتنهایِ در غرقم
از اینها حرف میزند سیوسهپل با من
نگاه میکنی پُلَم؟
پل عزیزم؟
مردم
در پلیورهایشان عاشقند
در کلاههایشان عاقل
در شلوارهایشان مردند
و روسروی میگذارند
تو هم میگذاری
من هم...
فقط گریه میکنم
گریه میکنم و توی شانه تکاندنهام تکیدن است
همینکه از پنجرهی تاکسی تو را ببینم
از پنجرهی تاکسی تو را
از پنجرهی تا
از پنجـِ تو را ببینم
سیوسهبار ببینمت
و فکر کنم شعری میشود نوشت
و دفتر را باز کنم...
نگاه میکنی پُلَم؟
پل عزیزم؟
و قرارهای مهمی دارند
-این را از کیفهایشان میفهمم-
عاطفه میگفت
اروند قرار است مرا مرد کند
زایندهرود قرار است... نکرد!
آب رکناباد آبرویم را برد
همین که فکر کنم پولهای تهِ جیبم نیست
همین که تاکسی بایستد
و ترمزهایِ در من را در من را تاکسی بگیرد
همین که دفتر را ببندم
که نمیشود نوشت...
از رد شدنهایِ در عبورم
برایت دست تکان میدهم
از فرورفتنهایِ در غرقم
برایت دست تکان میدهم
از پنجِـ پنجِـ پنجِـ پنجرهی تاکسی
برایت دست تکان میدهم
پُلَم، پُل عزیزم، پلم، پل عزیزم، پلم، پل عزیزم، پلم، پل عزیزم...
1386