دامهای صدای من هر روز
از چراگاهها رمیده شدند
کمر آهوان دشتستان
زیر خروارها خمیده شدند
داس بر شانهی مترسک بود
شد درو ساق پای نرگسها
خرمن پیشرو زمین خورد و...
کاهها بیهوا پریده شدند
چوبخط زغال پر شد و ریخت
در شب سرد شهر خاموشان
مثل هر روز تا ته کوچه
زوزهی گرگها کشیده شدند
گرمی دستهایمان مانده
توی سردی جیب باورمان
تیغ چرخید و قبل گردنمان
نان شبهایمان بریده شدند
پشت گوشم چقدر پر شده از...
حرفهایی که مانده از اول
دست از پا درازتر جوراب
دهن کفشها دریده شدند
ثانیه زار حرفهای دلم
خشک شد لای دفترم با اشک
لب ذهنم ترکترک برداشت
تا که این واژهها دمیده شدند